جدول جو
جدول جو

معنی هم رای - جستجوی لغت در جدول جو

هم رای
دو یا چند تن که دارای یک رای و عقیده باشند. هم داستان، یک دل
تصویری از هم رای
تصویر هم رای
فرهنگ فارسی عمید
هم رای
(هََ)
هم اندیشه. هم عقیده:
روان سواران توران سپاه
بدان رای گشتند هم رای شاه.
فردوسی.
ز قومی پراکنده خلقی بکشت
دگر جمع گشتند و هم رای و پشت.
سعدی.
، هم پیمان:
سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای
ندیدند از جواهر هیچ بر جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم تراز
تصویر هم تراز
هم طراز، هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
دو چیز که نرخ و ارزش آن ها با هم برابر باشد، هم نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دو چیز که به یک رنگ باشند، کنایه از همتا، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ردیف
تصویر هم ردیف
کسی که با دیگری در یک مقام و پایه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بازی
تصویر هم بازی
کسی که با دیگری بازی می کند، دو نفر که با یکدیگر بازی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام رای
تصویر خام رای
کسی که رای و اندیشۀ خام دارد، آنکه رای و عقل درست ندارد، برای مثال تو ای طفل ناپختۀ خام رای / مزن پنجه در شیر جنگ آزمای (نظامی۵ - ۸۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم گرای
تصویر هم گرای
آنکه با دیگری بر یک گرایش و قصد و تمایل باشد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هم وطن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم پا. رجوع به هم پا شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
هم سرا. هم خانه. همنشین:
بمانید با یکدگر هم سرای
مباشید از یکدگرتان جدای.
فردوسی.
بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
همرازی. راز گفتن و راز شنیدن. رازداری. حفظ سر: با ملأ اعلی به انبازی هرچه تمامتر همرازی کردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم رکابی
تصویر هم رکابی
با هم سواره حرکت کردن، ملازمت رکاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دارای یک رنگ، دارای یک سجیه وعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رنگی
تصویر هم رنگی
دارای رنگ مشترک بودن، دارای سجیه و عادت مشترک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم دامن، هم سن، همسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
دو یا چند چیز که ارزش آنها مساوی هم باشد: هم نرخ
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چندتن که با هم سواره حرکت کنند، کسی که در التزام رکاب بزرگی حرکت کند ملتزم رکاب: هر کجا شاه جهان لشکر کشد بر خصم ملک نصرت و تایید باشد هم عنان و هم رکاب. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
دو کودک که از پستان یک زن شیر خورده اند، متفق متحد همراه: من و سایه هم زانو و هم نشینی من و ناله هم کاسه و هم رضاعی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دیگری در یک مقام و مرتبه قرار دارد، عضو غیر نظامی وزارت جنگ که از حیث درجه معادل یکی از درجات نظامی باشد: همردیف سروان همردیف سرتیپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دهی
تصویر هم دهی
کسی که با دیگری در سکوت یک ده اشتراک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام رای
تصویر خام رای
ناقص عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با رای
تصویر با رای
صاحب اندیشه نیکو باتدبیر، خردمند، دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رای
تصویر بی رای
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو رای
تصویر ذو رای
بوشامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سرای
تصویر هم سرای
همنشین، هم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که بسبب صمیمت از اسرار دیگری اطلاع یابد محرم اسرار: ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رازی
تصویر هم رازی
محرم اسرار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که باهم راهی را طی کنند هم سفر، متفق متحد، باتفاق (درطی طریق) : مولانا صاعد همراه جماعت مذکور آمده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم راهی
تصویر هم راهی
هم سفری، اتفاق اتحاد، همنشینی صحبت، اعانت یاری
فرهنگ لغت هوشیار
رفاقت هم نفسی، هم زبانی هم سخنی، هم پیالگی، حالت دو غواص که دم ونفس هر دو موافق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
معادل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم رون
تصویر هم رون
هم جهت
فرهنگ واژه فارسی سره